فیلم نجس ماقبل فیلم است. فریب است و ژست فریبکارانهای دارد. ژست
انسانی که مخاطب را فریب میدهد و نمیتواند دغلبازی و شامورتیبازیاش را درک
کند. ژستی انسانی دارد ولی چنان ضربهای به قامت انسانیت میزند که بیچاره
انسانیت، این هنرش است و اینها هنرمندانش!
فیلم داعیه روایت فردی دارد که به خاطر تصادفش با حیوانی دچار کشمکشی
با خود و خانواده میشود و برای احیای حیوان از جامعه می گسلد و شب را تا سپیده
کنار حیوان میآرامد و همین داعیه است که مخاطب را حیران میکند و نمیتواند پس
نقاب فیلم را درک کند.
فیلم از گره زدن پارچههای پرچمی به میلهی آن شروع میشود و از همین
ابتدا یک طرفه به قاضی رفتن فیلمساز قابل درک است و بعد صحنهی تصادف که دلمان را
برای اکشن هشدار برای کبری 11 تنگ میکند. یا اینسرت روی دستمال کاغذی که بعد مشخص
می شود برای روضه سید الشهداء است. از همین یک نکته میتوان به ناتوانی فیلمساز در
خلق پی برد. که درگیر تکنیک است،کاشت و برداشتی که از زیست و جهان فیلم نیست بلکه
تکنیک است و ادا و اطوار.
باید به فیلمساز گفت: کاشت و برداشت برای عمق بخشیدن به پیرامونمان
هست و در اثر باید ارگانیک شود نه مهندسی و دکوراتیو.در اصل چیزی را میبینیم که شاید
در آن لحظه برای ما اهمیت ندارد ولی در ادامه همان چیز به ظاهرا بیارزش موجب
تغییر درنگاه به جهان پیرامون زیستیمان میشود.نه دستمال کاغذی که با فشار به مخ
مخاطب می گوید این آدمها راضی نیستند که دستمال روضه را خرج سگ زخمی کنند! این
تکنیک در این اثر نه عمقی و نهبینشی، در صورتی که صاحب همان پرچمهای گوشهی قابهای
فیلم قوت خودشان را با سگی ولگرد تقسیم میکند.
مشکل هم همینجاست که فیلمساز نقد رفتار ندارد بلکه نقد اصول را دارد
و با این نوع قضاوت فقط دنیای کوچک و نگاه ابلهانه خویش را در ورای باز شدن مشتش نشان
میدهد.هر وقت شخصی میخواهد قضاوت کند، حتی در دنیای هنر، نباید استقرا داشته
باشد آن هم استقرا ناقص؛ جزء را نشان بدهی اما کلی قضاوت کنی.فیلمساز تمام توان
خودش را گذاشته تا در عناصر روایی و سبک شناختی قضاوت کند با کلوز آپهای گلدرشت
در جهانبینی که از دل همان کلوز آپها برمیآید.دیکته می کند که: این جزء را
ببیند و کل را قضاوت کند و با کلوز تصویر را هم به بیننده دیکته میکند.نگاه
فیلمساز کلوز است، هم در فیلمش، هم در بینش و هم در جهانش. دنیای پیرامونش را
کلوزآپ میبیند و لذا جهانبینیاش این طور است.
نگاه هنر به جهان، اگر نگوییم extream long است،
بلکه لانگ هست.
این کارگردان به جای زیر سوال بردن رفتار، اصول را مورد طعنه قرار میدهد. اگر
رفتار را نشان میدهد نباید اصول را بزند. دنیایی خلق نمیکند که مخاطب در این
دنیا کشف کند و همسو یا غیرهمسو نظر خودش را داشته باشد و میکروسکوپی روی ماجرا و
تحمیل قضاوت به بیننده.
آنچه که از اول فیلم به مخاطب نشان میدهد مخاطب را شیرفهم میکند که
مشکل این آدمها مذهبزدگی است و این حرف خیلی بزرگتر از قاب فیلمساز است.
سکانس نماز مادر میتوانست صحنهای بسیار انسانی باشد که ما در فیلمهای
دیگر به وفور دیدهایم و در آن فیلمها مشاهده میشود که این فراموشی در نماز به
احساسی زیبائیشناسانه میانجامد و حسی زیباییشناسانه در مخاطب ایجاد میکند.مادری
که هفتاد سال با باورهایش نماز را خوانده و امروز نمیخواهد دست از اعتقاداتش
بشوید. این شخص قابل احترام است. نه اینکه ما بعد از هفتاد سال عبادت به خاطر
آلزایمر به او توهین کنیم و به استهزاء بکشیم.
با کوباندن سر به مهر شکیات و چقدر بر این کوباندن تأکید دارد.سازنده
جزء را نشان میدهد و کل را قضاوت میکند، با نشان دادن نجس بودن بدن سگ و عکس العمل
رفتاری افراد این فیلم، کل را مورد هدف قرار میدهد و زیرسؤال میبرد.کارگردان میگوید:
من کلوز میکنم و سگ و زن و مادر و هیچکس را نشان نمیدهم و بنابراین جزء نشان
داده و میگویم کل هم اینگونه است. این حرف پرت و پلاست در صورتیکه فیلمساز هم
جزئی از این کل است و باید فیلمساز از جهانش جزءهایی دیگر نشانمان می داد.
مثال سادهی آن در روایت این است که اگر کارگردان شخصیتی مقابل قهرمان
داردآنگاه آن را پرداخت کند و مخاطب در بین شخصیتها خود انتخاب کند و کشف کند.
از ابتدای فیلم میخواهد بگوید که این حیوان به دلیل اعتقادات این افراد نجس است و
فاتحهی این اصول را میخواند و به همین دلیل است که فرنگیان از اینگونه فیلمها
خوب استقبال میکنند و جایزهبارانش میکنند، چون با نقد رفتار، اصل را زیر پا میگذارد
و هدف قرار می دهد.
همراه نشدن با شخصیتهای دیگر فیلم روایت را شدیداً یکسویه و تق و لق میکند.
گویا مادر پیر و همسر ابزاری هستند که فقط با فرد تقابل کنند.در جایی که سگ از
انباری بیرون آمده، به جای بردن دوربین در داخل خانه و پرداخت از طریق دیگر همسر
از پشت شیشه دیده میشود و سیرت دیوگونهای مییابد. مادر پیر هم از زندگیاش
شکیات نماز دیده میشود.
اگر فیلمساز میخواهد شخصیتی بسازد که در تقابل با شخصیت اصلی باشد
باید آن را به خوبی برای بیننده معرفی کند. یک مانعی در این فیلم در برابرشخصیت اصلی
وجود دارد به نام همسرش که تنها منفور است و هیچ اطلاعات درستی از آن به بیننده
داده نمیشود.
موضوع فیلم کشمکش عقیده یک انسان با باورهایش است. کشمکش در این فیلم
مشخص نیست و فقط با نمادپردازی که برای ما مسلمانها قابل درک است، مثل نجس بودن سگ،
این کشمکش را میسازد. اما فردی که از دین اسلام اطلاعاتی نداشته باشد، چه درکی میتواند
از این فیلم داشته باشد و لذتی از آن ببرد. فیلمساز باید عنصری خلق کند که با ان
کشمکش داشته باشد.مدام از الهامات بیرونی استفاده میکند و تمام ارجاعات فیلم به
بیرون است و خودبسندگی ندارد. حتی توله های سگ را ابتدا نمیبینیم تا کمی دردمان
بگیرد و این از لکنت فیلمساز است. تصادف زودهنگام، بیخبر بودن از اتفاق بعد شات
دستهای نجس که در فلو ماجرا روشن میشود.در آخرکه نتوانسته با روایت مخاطب را
همراه کند، تولهسگهایی نشان میدهد که برانگیزاننده احساساتمان باشد. و دعای
عهد، گویا تمام بدبختی فرد و جامعه از دعای عهدیست که زنگخور گوشی آدم فیلم است.
اسم فیلم گویای خود فیلم است؛ نجس.