زیست در فرم
زیست فقط زندگی نیست بلکه اعم از زندگیست،اراده معطوف به انتخاب در تضاد.تضاد این و ان،این و انی که شاید خیر و شر هم نباشند.تصمیم لحظه در موقعیت تضاد و چند راهی.و بعد از اتخاذ تصمیم تجربه میشود و ته نشین تجربه زیست را به بار مینشاند.و البته تصمیم ناخویش خواسته،نه تصمیم خویش خواسته ای که نکبت ادا و شامورتی را به دوش کشیده باشد.لحظه ای که در دیالکتیک با موقعیت،تصمیمی اتخاذ میگردد که منجر به اتفاقی میگردد.و فرد در لحظه تصمیم هیچ درکی نسبت به اتفاق نداشته و نمیداند واپس این تصمیم چه سرنوشتی انتظارش را میکشد.و فرم از دل این زیست منجر به تجربه می آید.و اگر شخص در لحظه ی تصمیم چرتکه بیاندازد و اینده اندیش باشد،زیستش منجر به ادا و اطواری میگردد که نه تنها تجربه ای از دلش حاصل نمیگردد بلکه خرده انتلکتی میشود احساساتی که نه از احساس سرش میشود و نه از عقلانیت.زیست فقط احساس است و البته نه احساسات.احساس شخص در قبل و بعد اتخاذ تصمیم.حس پسین لحظه و واپس لحظه.و هنرمندی که بدون زیست خلقی داشته باشد یا هیجان است یا خلجان.هنرمندی که درک درستی از زیست و تجربه ندارد،قهرمانی را در موقعیتی انفعال قرار میدهد و و منفعلی را در موقعیتی اسطوره ای.درک درست از لحظه پلان مورد نظر را خلق میکند و اگر درک درست باشد لازم نیست متوسل لحظاتی هیستیریک شود تا حس را خلق کند،با یک پلان ایستا هم میتواند.و اینجاست که فرد بدون زیست وارد دنیای خلق میگردد و درک درستی از دیالکتیک شخصیت با موقعیت ندارد و چیزی که خروجی او میگردد،اثریست الکن و غیر قابل باور..
فردی که عاشق نشده است و هربار که عشق به سراغش آمده با چرتکه عقلانیت حسش را فروخرده و پس زده است،آیا میتواند عشق خلق کند و اینجاست که باید ذرک کنیم که عشق از دو فرد زاییده میگردد،عاشق رنجور و معشوق مهجور.البته که اگر فرد در تمام مسیر زندگی اش عاقلانه رفتار کرده باشد شاید زیست معنا یابد،اما منظور و نکته جاییست که فرد به جای برون ریزی احساس و عدم سانسور خویشتنش دست به خود سانسوری میزند تا آبرویی دست و پا کند.مصلحت اندیشان از درک زیست و درک فرم غافلند و ره به جایی نمیبرند.انسانی که میدرد و میغرد و نمیهراسد و حس خودش پراهمیت ترین عنصر در اتخاذ تصمیمش در لحظه ی تصمیم است میتواند صاحب تجربه ی زیستی منحصربه فرد خویشتنش گردد.و در پس این تجربه فرم خلق میگردد که منحصر به فرد هنرمند است و منحصر به فرد خلق اثر.
خام اندیشیست که فردی خویش خواسته بتواند زیست کند،تصمیم بگیرد که عاشق شود،تصمیم بگیرد کاری انجام بدهد که تجربه اش گردد.زیست و تجربه در خویش ناخواستنست.خود شخص ناخواسته در مسیر گردباد تصمیم قرار میگیرد ولی تصمیمش از حسش خویش خواسته است.اگر خویش خواسته در لحظه قراربگیرد،منجر به ادا و اطوار و شامورتی بازی میگردد و اثرش نافرم و الکن و مولتی افتضاح.
تصمیم شخص در دیالکتیک موقعیت زیست به بار می آورد که در ته نشین شدنش تجربه حاصل میگردد که معطوف به فرم است.
- ۹۵/۰۶/۱۱