نقد
نقد شناخت عیار اثر هنری میباشد.
منتقد سکه ی قلابی را از سکه طلا میشناسد.
نقد نو و مدرنیستی بازبینی پیرنگ و تفسیر و از این قبیل مفاهیم نیست.
نقد عوامل اخلال را میبیند و اگر این عوامل آنقدر بسیار باشند که مخل
هنر باشند,دیگر هنری اتفاق نیافتاده است.
بلکه شعبده و شامورتی ست.
در این دنیا که جنس اصل از قلابی به سختی شناخته میشود.کار منتقد
مانند فردی است که نقاشی های داوینچی را از کپی های آن باز میشناسد.درصورتیکه شاید
افرادی که متخصص نباشند؛نقاشی کپی را بهتر بدانند و تشخیص قلابی بودن آن به ذهنشان
خطور هم نکند.
منتقد با ممارست و زیست در هنر سینما؛فیلم اصل و قلابی را میشناسد.
پس وقتی این فیلم فیک است دیگر لازم به تفسیر و ریویو و توضیح
ندارد.اثری ست که تلاش کرده که اصل شود ولی عقیم مانده و در بین راه...
منتقد فردیت خود را زیر پاگذاشته و زیبایی شناسی را ملاک خود قرار میدهد.
هر انسانی روبروی اثر هنری عکس العملی دارد.حسی دارد.کمال نقد
فرمولیزه نمودن این حس هاست.
منتقد ابتدا اثر را محک میزند و سپس حس پدید آمده را.
اگر حس قلابی باشد و مخاطب درگیر شعبده باشد که هیچ.اما اگر حس راستین
باشد به خود اثر رجوع کرده و حس خویش را با عقلانیت خویش به فرمول تبدیل میکند.
کمال نقد این است.
نکته ی حایز اهمیت برای هر نقدی این است.منتقد صرفا به اثر توجه دارد
و فرا متن برایش بی اهمیت است.منتقدی که درگیر فرامتن و حاشیه است و افکار خویش را
به اثر منگنه میکند؛مسیر نقد را اشتباه رفته و درکی از زیبایی شناسی ندارد.
نقد فیلم از خود فیلم برمیخیزد و نگاه ژورنالیستی به فیلم لطمه به اثر
بلکه هنر سینما میزند.
اگر فیلم هارمونی فرمی داشته باشد و اثر به زبان سینما استوار شده
باشد.منتقد میتواند نقد بگوید و بنویسد و با تشخیص های عوامل اخلال به ما بگوید که
چقدر هنرمند در آفرینش اثری زیبایی شناسانه موفق بوده است.
کارگردانی که تکنیک زده است و درگیر ادا و اطوار تکنیک است هنرمند
نیست.اپراتوریست که بهتر است تیزر و کلیپ بسازد.
هنر زمانی شکل میگیرد که مخاطب نگوید عجب تراک خوبی یا عجب رنگبندی
بلکه درگیر و مجذوب کل اثر شود و اثر را به سان یک سیستم و کلیت دریافت نماید.
فیلمی خوب است که تکنیک های آن به فرم رسیده باشند و دیده نشود و تو
ذوق انسان نزند.
هیچکاک هنرمند است که با دیدن فیلمهایش درگیر فیلم هستیم تا ادا و
اطوار تکنیک.
هنرمندی که در سینما فعالیت میکند باید ابتدا مدیوم سینما را بشناسد.
سینما سرگرمی است که در پس سرگرمی هنر زاییده میشود.
سینما با رمان داستان و تیاتر فرق دارد.کمال سینما این است که برای هر
مفهومی ما به ازای تصویر استفاده شود.سینما جای مقاله گفتن و انتلکت بازی و
شامورتی بازی نیست.
سینما جای سخن سرایی و خودنمایی نیست.
سینما هنر است و هنری که به فرم رسیده.
بهترین مثالی که میتوان برای به فرم رسیدن در سینما زد هیچکاک است و
بهترین فیلم سرگیجه.
هیچکاک در سرگیجه به فرم رسیده.هیچکاک مفهوم سرگیجه را با ما به ازای
تصویر به فرم رسانده و خلق هنر نموده است.
هیچکاک با زوم به جلو و تراک به عقب مفهوم سرگیجه خلق نموده است و با
تصویر به فرم رسیده هنر خلق نموده است.
او از تکنیک استفاده میکند و آن را به فرم میرساند و حس سرگیجه را در
ما بوجود می آورد.
ما هم با جمیز استوارت به تجربه ای زیستی از سرگیجه میرویم و اینجا
کمال سینما و کمال هنر است
- ۹۵/۰۲/۱۹