سایه روشن فرزاد موتمن
سینما هنر است و هنر یعنی خلق. خلق جهانبینی و دعوت مخاطب به نگاهی
جدیدتر یا عمیقتر. اگر این اتفاق صورت نپذیرد شامورتی بازی است. ادا و اطواری
کودکانه و تقلید از آثار انسانهای بزرگ که جز پوزخندی را در پی نخواهد داشت. اگر
خلق هنرمندی را بدون اجازه حتی بدون ذکر نام وی برگیرم، حرکتی غیرانسانی است که
واژهای دیگر در خور شأن وقیح آن ندارم که ذکر کنم.
زمانی هنرمند بدون نام و نشان هست و ما میتوانیم بر گردهی خیال او
سوار شویم و چهارنعل بتازیم و کسی متوجه نشود؛ البته این نیز کاری شنیع است ولی در
پارهای از زمانها میتوانیم بگوییم که ناخالق بودهایم و مخاطب خاص را فریب دادهایم،
حال اگر این هنرمند اریک امانوئل اشمیت باشد چه!؟ نوشتههای او به 43 زبان زندهی
دنیا منتشر شده و نمایشنامههای او در بیش از 50 کشور روی صحنه رفته است.
آیا فیلمساز حق دارد نمایشنامه «خرده جنایتهای زن و شوهری» وی را
بدون نام و نشانی از او، بدترکیب به تصویر کشیده و خود را هنرمند بداند؟! آیا واقعاً
واژهی هنرمند برازندهی چنین افرادی است؟!
البته نمایشنامه اشمیت هم فرم دارد و هم عمیق است. عمق در شخصیت است و
پیچیدگی در جهانش. نمایشنامه «خردهجنایتهای زن و شوهری» روایتی است که در آن
بعد از خیانت شوهر، به بنبست میرسند و زن قصد دارد شوهرش را به قتل برساند؛ ولی
ناکام میماند و شوهر حافظهاش را از دست میدهد. شوهر درون برزخی به چالش کشیده
میشود و همسرش امیدهای ناکام خویش را درون این بیحافظگی بازسازی میکند. اینچنین
قیامتی خویشساخته پدید میآید که بسیار انسانی است. نه انسان را میکوبد نه جهان
را و نه حقیقت.
سایهروشن چیست؟
این اثر با ملغمهای از رابرت برنارد آلتمن و دیوید لینچ و رگههایی
از ریموند کاور.
با پیچاندن مخاطب و در هم ریختن روایت نمیتوان جهان پیچیدهای خلق
کرد بلکه باید این پیچیدگی در شخصیت و ماجرا باشد که متأسفانه کارگردان ما در این
خیال بوده که اگر پازلی مشوش و نامرتب به مخاطبش بدهد میتواند ادای لینچ و آلتمن
را درآورد و هنر خلق کند؛ ولی زهی خیال باطل که با اینگونه پراکندگیها روایت
جهان فیلم پیچیده نمیشود . اگر یک بار دیگر با تدوین خطی این فیلم را ببینیم هیچ
هنر و خلق ارزشمندی ندارد؛ نه شخصیت نه روایت نه جهان و نه هنر.
فیلم با دکور و گریم و بزک کردن شخصیتهایش بیشتر به آن اطلاق میشود
و شاتهای که در فیلمهای خاص دیده میشود می خواهد هنرمند باشد. به عبارت دیگر
کاناپه و آباژور و نقاشی و حتی مشروب داخل یخچال و آرایش بازیگر خلق هنر نیست.
روایت با این ادا و اطوارها شکل نمیگیرد.
بازیگرانی که چوب خشک قورت دادهاند، آرایش شدهاند، دیکته بازی میکنند
و حتی میزانسن تغییر میدهند که شاید کمکی به پیش برندگی روایت کنند. همینها پلهها
را بالا و پایین میکنند. روی کاناپه کج و معوج میشوند. سیب گاز میزنند! دوربینی
که بیدلیل حرکت میکند. لباسهایی که عوض میشوند. هیچکدام کمکی به خلق روایت نکردهاند، بلکه گویای این هستند که فیلمساز
با قیافهای پرطمطراق به مخاطبش دیکته کند که من فیلمسازی بلدم.
در نمایشنامه اشمیت همسر در زندگی زناشویی میماند چون جامعهای که در
آن زیست کرده فردی امامزادهتر از شوهرش ندارد. عشق هم دارد ولی دلیل اصلی زنده
ماندنش نیست و سعی بر ابقای زندگیاش دارد، ولی اینجا تسویه حساب است؛ دختر از
پدر، همسر از شوهر، شوهر از همسر. دلیل ماندن همسر مشخص نیست. عشق هم نیست. شخصیت مرد پرداخت نشده گویا فقط باید او را بد بپنداریم
چون مؤتمن خواسته. چیست دلیل برگشتن به زندگی قبلی و چت و ایمیل به همسری که دخترش
از آب درمیآید. همچنین دلیل جدا شدن عاطفی از همسر دومش. مؤتمن از نگاه دختری که
خیلی بزرگتر از سنش حرف میزند جواب میدهد که مردا همینطورن! و فروتن هم در
مکالمه با میترا مانیفستی دربارهی حقیقت میدهد که چندشآور است.
این فیلم فریب بزرگی است که با خزعبل بازی خواسته هنر باشد ولی زود
مچش برای مخاطب باز میشود. از ابتدای فیلم تا آخرش مشخص است، فرآیندی ندارد که برآیندی
هم. مؤتمن نه برداشت درستی از اشمیت کرده و نتوانسته فیلم خود را بسازد. سه زن
آلتمن و بزرگراه گمشده لینچ هم که مدام از تلویزیون خانه پخش میشوند ربطی به
روایت ندارند و حی خود مؤتمن است که میخواهد ربطی بین آنها پیدا کند.
گاسفورد پارک اثر آلتمن با برشهای کوتاه یا حتی نشویل، جهانی خلق میکند
که پیچیدگی دارد. البته فرم آنها هم پیچیده استیا لینچ در بزرگراه گمشده و مالهالند؛
ولی این اثر پیچیدگیاش در گیج کردن مخاطب است و اگر در یک خط روایت شود هیچ
پیچیدگی ندارد بلکه فیلمی ملودرام، مبتذل و مضحک است.