طعم نقد

تحلیل سینما و ادبیات

طعم نقد

تحلیل سینما و ادبیات

محسن بدرقه

چهارم شخص مجهول!

کپی برداری بدون من ممنوع!

طبقه بندی موضوعی

۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

سینمای کشور را به دو شاخه تقسیم کرده‌‌‌اند. اکسپریمنتال یا همان سینمای تجربه‌‌گرا و دیگری سینمای بدنه که می‌‌تواند تفریحی باشد یا هنری. حال باید دید این سینمای تجربی معنایش چیست؟ چرا فیلم‌‌ساز ساختار اصلی روایت سینمایی را تغییر می‌‌دهد و به سمت تجربه‌‌گرایی می‌‌رود؟ آیا در ایران این تمایز و گسستی که بین سینمای اصلی و سینمای تجربه‌‌گرا اتفاق افتاده خوب است یا بد؟
هنر و تجربه در ایران به شکل بدی به وجود آمد؟ زیرا افرادی سودجو پیدا شدند که توانایی ساخت فیلم ساختارمند را نداشتند پس به تعدادی ادا و اطوار (تأکیدم روی ادا و اطوار است) روی آوردند و زمانی که نتوانستند به جریان اصلی سینما راه پیدا کنند وارد جریان هنر و تجربه شدند تا اجازه نقد و بررسی را از مخاطب و منتقد بگیرند. در برابر هر نقدی بگویند: فیلم ما اکسپریمنتال است و شما نمی‌‌فهمید!
آیا اکسپریمنتال قاعده ندارد؟ اکثر افرادی که در سینمای هنر و تجربه اثر تولید می‌‌کنند می‌‌گویند: ‌نه. و این سرمنشأ توهم است. زیرا همان بی‌‌قانونی، واجد قانون است. می‌‌گوید: من به قانون اعتقاد ندارم. همین قانون (اعتقاد نداشتن) این فرد قانون می‌‌شود. سینمای هنر و تجربه آینده سینمای اکنون کشور باید باشد؛ یعنی تعدادی جوان که می‌‌توانند سینما را بفهمند آن را خلق کنند ولی وارد جرگه‌‌ای می‌‌شوند که قانون‌‌گریز است؛ بدون این‌که قانون را بدانند. مثالی از فیلم قانون‌گریز بزنم؛ فیلم «مالهالند» ساخته دیوید لینچ را می‌‌توانیم فیلم شاخصی از اکسپریمنتال بدانیم. آن فیلم هم از یک روند اصلی تابوشکنی می‌‌کند و بستری را فراهم می‌‌کند که به ‌تدریج می‌‌شود روند اصلی سینما اما اکثر فیلم‌‌های اکنون سینمای هنر و تجربه بیشتر پناهگاهی است برای دانشجویان یا افراد شکست‌ خورده تا هر ادا و اطواری را به نام این جریان به نمایش بگذارند. این کار فاجعه است و نه تنها مبنای سینمای اصلی جهان نمی‌‌شود بلکه روند اصلی سینمای ایران را هم سد می‌‌کند و مخاطب را خمیده، کسل و خسته می‌‌کند.
در دنیا هیچ‌کس نمی‌‌تواند بگوید من از فیلم جاده «مالهالند» یا امپراتوری درون لذت نبرده‌‌ام. شاید بگوید نفهمیدم اما نمی‌‌گوید لذت نبردم و تا آخر فیلم می‌‌نشیند و نگاه می‌‌کند اما اکثر فیلم‌‌های هنر و تجربه ما افزون از ده دقیقه اولش را نمی‌‌شود تحمل کرد. دوربین زبان ندارد، گریزان است، در یک فضای پرت‌‌وپلا و فاقد هارمونی می‌‌خواهند سینمای اکسپریمنتال داشته باشند اما موفق نمی‌‌شوند.
وقتی فیلم ماهی و گربه را نمی‌‌توانیم وارد روند اصلی سینما کنیم آن را وارد سینمای هنر و تجربه می‌‌کنیم و در آن سینما جایزه نیز می‌‌گیرد، چرا؟ زیرا وقتی در جریان اصلی سینما واردش کنیم فاقد استانداردهای لازم است و به کل سینما نیست؛ ادا و تکنیک است ولی وقتی وارد سینمای اکسپریمنتالش می‌‌کنیم چون خوب تکنیک استفاده کرده جایزه هم می‌‌گیرد.
یکی دیگر از آسیب‌‌های سینمای هنر و تجربه ساخت فیلم‌‌هایی هم‌چون (داره صبح می‌‌شه) است. ما وقتی فیلمی را اپیزودیک می‌‌کنیم دلیل نمی‌‌شود که اکسپریمنتال شود. فیلم‌‌ساز دارد قصه می‌‌گوید، قصه شخصیت دارد ولی این فیلم انسان‌‌هایش به درجه تیپ هم نمی‌‌رسند چه رسد به شخصیت!
این فیلم دو مشکل اساسی دارد: 1) نداشتن روایت، 2) نداشتن کارگردان. هر فردی که دوربین را روشن و خاموش کند کارگردان نیست، ما به درکی از ابتدای فیلم تا انتهای فیلم نمی‌‌رسیم. هیچ روایتی کامل و ژرف اتفاق نمی‌‌افتد و فقط تعدادی انسان را می‌‌بینیم که با الهامات بیرون از متن می‌‌توانیم آن‌‌ها را درک کنیم. حتی دوربین را هم بی‌‌دلیل سردست می‌‌گیرد که نیازی به این کار وجود ندارد. چه دلیلی دارد پدربزرگ و نوه را هنگام صرف شام با دوربین سردست ببینیم؟!
در مورد انسان‌‌های این فیلم نیز باید پرسید: آیا رنج آن‌‌ها را درک می‌‌کنیم؟ در کجا و به چه شیوه‌‌ای زندگی می‌‌کنند؟ چرایی درد آن‌‌ها چیست؟ به‌‌طورکلی این افراد کجا هستند؟ آیا داخل فیلم به این سؤال‌‌ها پاسخ داده می‌‌شود؟ آن مردی که بعد از ده سال زن سابقش را می‌‌بیند چرا آن برخورد را انجام می‌‌دهد؟ جز الهامات بیرونی از جامعه، ما با چیز دیگری مواجه نمی‌‌شویم.
یکی از مهم‌‌ترین عنصرهای فرم و خلق آفرینش هنری مقوله ایجاز و بسط است. ایجاز و بسط در تمام عناصر روایی و سبک‌ شناختی باید رعایت شود تا جهان ‌بینی فیلم‌‌ساز برای ما شکل بگیرد. در کدام قسمت برای مخاطب بسط دهیم و او بیشتر ببیند و در کدام قسمت بگذریم و مخاطب کمتر ببیند.
هر دو اگر درست رعایت شود حسی زیبایی شناسانه پر از لذتی برای مان به ارمغان می‌آورد. فیلم‌‌ساز از این ایجاز ها و بسط‌‌ها تعبیر خودش از دیده‌‌ها و جهان‌‌بینی‌‌اش را با مخاطب در میان می‌‌گذارد؛ ولی هنرمندی که به این دو مهارت استوار نباشد اشتباه بسط و ایجاز می‌دهد و جای این دو را اشتباه می‌‌کند؛ یا گزافه‌‌گو می‌‌شود و حوصله‌‌مان را سر می‌‌برد یا از قسمتی زود می‌‌گذرد و حس ما را در نطفه خفه می‌‌کند.
یکی از مهم‌ترین ایجازها، ایجاز در موضوع است. موضوع و مسئله‌‌ای که هنرمند با مخاطبش در میان می‌‌گذارد باید ایجاز داشته و پاره‌‌پاره نباشد؛ یعنی یک موضوع ولی در نهایت عمق. اگر فیلمساز یکی از اپیزودهایش را انتخاب می‌کرد و با اهتمام تمام پرداخت می‌کرد، با تمام لکنتی که داشت، از اثر کنونی‌اش بهتر بود. اگر اپیزود تلفن ادامه پیدا می‌کرد و کشمکش زن و شوهر و این دو با خانم پشت خط و نیز کشکمش درونی خودشان بسط پیدا می‌‌کرد، قابل ستایش بود. ولی آن‌‌چه در فیلم اتفاق می‌‌افتد مضحک است و کاراکترها روی مسئله‌ای بی ربط بحث می‌کنند و حرف‌هایی از فقر و ازدواج و... می‌زنند که به گیلاس‌های مشروبشان ربطی ندارد. یا قسمت زن و شوهری که بعد از ده سال همدیگر را می‌بینند. آلزایمر مادر، نویسنده تنها، مشکلات رابطه‌ی نسل جدید، طلاق، خیانت و... آیا واقعاً در یک فیلم می‌توان به تمام این موضوع‌ها سرک کشید و در آخر اثری هنری، عمیق و قابل توجه خلق نمود؟! و اصلاً چه نیازی است در 90 دقیقه این همه موضوع را در دست بگیریم و نتوانیم هیچ‌کدام را به درستی پرداخت نماییم و عمق دهیم؟ وقتی این‌گونه شهوت سرک کشیدن به موضوع‌های مختلف را داریم و ماجراجو هستیم، نه تنها هنری خلق نمی‌شود بلکه چند انسان که حتی تیپ هم نیستند را وارد دنیایی هچل هفت می‌کنیم و ... دوربین برای خودش کار می‌کند و بازیگر برای خودش و بالعکس! در صورتی‌ که فیلم در یک عدم هارمونی و جزیره جزیرگی به سر می‌برد و البته جزیره‌هایش هم حسی ندارد. فیلمساز بسیار تلاش کرده که جزیره‌هایش حسی داشته باشد، ولی آن‌ها عقیم اند و سطحی. مانند پلانی که زن و شوهر بعد از ده سال همدیگر را می‌بینند یا پلانی که همسر مرد تماس می‌گیرد و زن گوش ایستاده و رشک می‌برد. نحوه‌ی پرداخت در این موارد بسیار غیر هنرمندانه و سطحی است. حتی اگر همین حس‌ها پرداخت می‌شد در ما تأثیری شگرف می‌گذاشت. فیلمسازی که تکلیفش با خودش مشخص نیست و مسئله‌‌اش از زیستش نیست، همین می‌شود!

  • محسن بدرقه

هنر صرفا تقلید از واقعیت نیست،بلکه هنر تعبیر هنرمند از واقعیت است.تعبیراو از جهان پیرامونش و نوع نگرش و جهان بینی اش نسبت به هر پدیده!

کوبریک در چشمان کاملا بسته ازجنسیت تعبیری میکند که ذهن مخاطب متبادر به معنای واقعی آن نمیشود و درکی فراتر را تجربه میکند.در مناسکی که در آن خانه انجام پذیرفت،نگاهمان به جنسیت از نگاه روزمره فراتر میرود و حسی جدیدی راتجربه میکنیم،حسی ناشناخته و حسی بکر که منحصر به فرد کوبریک و چشمان کاملا بسته است.البته تعلیقی که صحنه دارد هم کمک دو چندانی میکند،مخاطب فکر رهانیدن تام کروز از این مخمصه است.واین نوع تعبیر تصاویر تحریک کننده را دلهره میدهد،وگاهی چندش آور.

تعبیر کوبریک از این زیست و از مناسک صرفا تقلید واقعیت نیست بلکه جهانی که او خلق میکند روابط و جنسیت آن هم با دنیای روزمره مغایر است.هنرمند با این تعبیر عمق دید و جهان بینی برای مخاطب می آفریند.

آیا عنوانی به نام سینمای دینی وجود دارد؟ یا اتصاف این موصوف اشتباه بوده و افرادی که این عنوان را به زبان می آورند.نه سینما را خوب شناخته اند نه دین را. اضافه کردن هر صفتی به این موصوف اشتباهی است.
سینمای دینی.
سینمای سیاسی
سینمای فاخر.معناگرا و قس علی هذا.

این تعابیر به سینما و دین اجحاف میکنند.

سینما هنر است.و هنر خود در کنار علم و دین و هر عنوان دیگر قرار میگیرد.که تنها موصوفی که به قامت او می نشیند.هنر زیباست هنرمند مسلمان عنوانیست که میتوان به هنرمندی که مسلمان است اطلاق نمود.

مسلمانی که اعتقاد دارد و این اعتقادش کشف و شهودی است.نه شعار و وقتی از زندگی و زیستش مسءله ای برمیخیزد و قصه و فیلم میشود.اگر به فرم برسد ناخود آگاه مسلمان بودن آن مشخص میشود.



ازو یک فیلمساز ژاپنی است که در ژاپن زیست کرده و مساله اش از زیست و زندگی او برخاسته.از فرم فیلمهای او میتوان المان های زندگی ژاپنی را استخراج کرد.بماند که ازو یکی از افرادی است که سینمای ژاپن را پرورش میدهد و ژاپن را صاحب سینمای ملی میکند.

مساله او از زندگیش برخاسته و به فرم رسیده؛او انتلکت بازی یا سخنرانی نمیکند؛مهندسی پلان سکانس نمیکند.قصه میگوید.فیلم میسازد که ابتدا سرگرم میشویم و در پس سرگرمی هنر زاییده و در پس آن مساله اش را جمعی میکند.ماراهم با مساله اش هم سو میکند. او مساله اش را به هنر منگنه نمیکند.اوفرهنگ ژاپن را به هنر منگنه نمیکند.او هنر مندی است که مساله داشته و نتوانسته نگوید و نسازد و خلق ننماید.

ولی فردی که بدون مساله گوشه ای مینشیند و خیالش این است که میتواندهنرمند باشد.خوش باور است. فردی که با چند مقاله خواندن یک جستجوی اینترنتی و ادا و اطوار تکنیکی و کلاس فیلمنامه نویسی میخواهد فیلم سفارشی بسازد.مسیر را اشتباه رفته و اثرش عقیم میماند. در هنر سفارش چه معنایی میتواند داشته باشد؟ حتی یهودی هایی افراطی که پیانیست و ...میسازند.از زیست شان برخاسته و به همین خاطر است که به فرم میرسند و میتوانند ملت خود یا دیگر ملت ها را تحت تاثیر قرار بدهند. اگر آوینی روایت فتح میسازد از زیست و اعتقادش است.نخواسته هنر را دینی کند.بلکه ناخود آگاهش در اثرش مشاهده میشود. او اهل نماز و شب زنده داری بوده و اعتقاد عمیقش و ناخود اگاه در اثرش مشاهدمیشود.





هنر تعبیر هنرمند از پدیده ای ست،نه صرفا تقلید آن.

کوبریک در قسمتی از پرتقال کوکی صرفا ماجرایی بدون دخل و تصرف روایت میکند و دوربینش ناظر است.پس هنری خلق نشده و عیاری ندارد.سکانسی که به همسر نویسنده تجاوز میشور.خود این رویداد در عالم واقع هم زجرآور است و کوبریک اینجا فقط ناظر است و روایت خود را دارد،بدون تعبیر و جهان بینی.سپس هنری خلق نشده و تقلیدی عریان است.و خود ماجرا تاثیر گذارتر از اتقاقی است که در قاب کوبریک دیده میشود.مانند اینکه از سگی مرده در حاشیه اتوبان عکس بگیریم و به دوستانمان نشان بدهیم،چون در آنها حسی ایجاد میکند،سرخود را بالا بگیریم که هنر خلق نموده ایم.بلکه اینگونه نیست،هنر حسی را در ما ایجاد میکند که در جایی دیگر تجربه ی این حس را نداریم و منحصر به فرد همین هنر و اثر است.

مخاطب با دیدن فیلم در تجربه ای زیبایی شناسانه قرار میگیرد.این تجربه ابتدا حسی زیبایی شناسانه در وجود او پدید می آورد.که قبلا تجربه اش ننموده و این حس تعادل متداول او را بهم ریخته و عدم تعادل و به هم ریختگی مخاطب را به فکر فرو میبرد.

هنرمند با فرم مارا درگیر این تجربه میکند.ما با او همراه میشویم و لحظاتی را تجربه میکنیم که ما قبل تجربه نکر ده ایم. با خلق این روایت که تجربه ای زیباشناسانه برای مخاطب خلق مینماید؛قرار نیست مفهوم خاصی را با چکش القا نماید.مقاله سرایی کند.سخنرانی کند.

هنرمند فرم را خلق میکند.مخاطب ادامه ی مسیر را میداند و از فرم فیلم به مضمون میرسد

  • محسن بدرقه

فیلم ساراباند بسیار تلخ و گیراست،فیلی با روایتی بسیار ساده ولی پیش داستانی بزرگ وعمیق.
این ساده بودن از سطحی بودن نیست،بلکه همان سهل و ممتنعی میباشد که عیار اثر او را بالا برده است.عمیق ترین روابط بین انسانها را با مهارت و توانمندی به آفرینش رسانده و اثر خود راخلق نموده است.
شات های متین،رنگهای ملایم،نورپردازی وزین متناسب با اثر،حرکتهای دوربین ملو،بازی های گرم و کنترل شده،سیستمی را تشکیل میدهد،بسیار زیبایی شناسانه.
آدم های برگمان در ساراباند خطاهای خود را مرتکب شده اند،حالا با تمام خطاهای همدیگر که شاید غیر قابل بخشش باشد،همدیگر را دوست دارند.
عشقی را خلق میکند که بی نظیر است.شخصیت هایش با اینکه میدانند گذشته قابل برگشت نیست،هیچ تلاشی برای اصلاح گذشته نمیکنند و در همین امروزشان عاشق یکدیگرند.
برگمان سفره ی دل خود را برای ببیننده باز میکند و میبینیم در آخرین اثر او که وصیتنامه ای بزرگ است،کینه ای در دل ندارد و پر ازعشق است.
ساراباند اثری تلخ،جذاب،هنرمندانه،هوشمندانه درباره ی انسان است،پذیرفتن انسانها با هر نیک و بد.
ساراباند عالی ست


.

  • محسن بدرقه

به بهانه ی اکران فیلم های کوتاه.

اگر بپذیریم یا نپذیریم سینمای کوتاه مشهد قد و قامتش همین است،نه هنری دارد نه تکنیکی.
خزعبلیسم با کمی انتلکتیسم.
و این آینه را نباید شکست،زیرا خود شکن،آیینه شکستن خطاست.
انجمن هم بدلیل نداشتن ظرفیت لازم،مجبور شده با شارلاتینیسم مافیای خانواده های مشهدی حیات خودش را حفظ کند.
فیلم ساز با قبیله ی خود در جلسه تشریف میارند و وامصیبتا اگر منتقد بگوید بالای قاب چشم شما ابروست،خاله های فیلمساز از طرفی و دایی ها و عموها هم از طرفی منتقد را ترورشخصیت میکنند و وقتی در جلسه طرفی نبستند،شروع میکنند به شایعه پراکنی و سایت نویسی در ضمینه شخصیت منتقد و شاخصه های جلسه...
مشکل از این هم بالاتر میرود که ژست اپوزیسیون نمایی هم میگیرند و پول انجمن را به تاراج میبرند.
نشان دادن این فیلمها سیلی محکمی به گوشمان است که چه نشسته ایم که سینمایمان مرده است.تمام شدیم رفت.
اگر فکری نکنیم،باید زودتر فاتحه سینمای کوتاه مشهد را قرائت کنیم.
تیپ هایی که وقتی فیلمهای زیبای برداشت نمایش داده میشد،فیلمهای از قبیل جاده نمناک،راه طبیعی،زمین و....عاروق انتلکتی میزنند که چه فیلمهای سطحی و بی ارزشی،حالا آیینه را در مقابل خودشان بگیرند و ببینند چه دژخیمی هستند.
چقدر این سینمای مشهد شبیه حمام های زنانه ی پسین روزگارمان شده،
سنگ پای چه کسی گم شده؟
دعوا سر چیست؟
حداقل وقتی خزعبلات خودتان را میبینید متنبه شوید و سعی کنی کمی با سواد پشت دوربین قرار گیرید.
هنر شهرت نمی آورد،اشتباه آمده اید.

  • محسن بدرقه

 منتقد قوراباغه نیست،
که هر فیلمی بر سرای آسمانش دید زبان بزند و ببلعد.وچهره ای دوزیست داشته که هم به میخ خشکی بزند و نعل آب!
منتقد شیر است.
منتقد کفتار نیست که نقدهای شیران را روزی خودش بداند و از شکار دیگران بهره برد و دیدگاه منتقدان دیگر را نشخوار کند.
منتقد شیر است.
منتقد پلنگ نیست که هر نکته ای یافت درون چند لحاف و بقچه پنهان کند و بالای درخت ببرد که دست مخاطب را از نظریاتش کوتاه کند و ژست پلنگی بگیرد.
منتقد شیر است.
منتقد سگ ولگرد نیست که به خاطر هر لقمه ای تن به نقد بدهد و اگر سکه ها زیاد بود برای فیلمساز دمی تکان ...
منتقد شیر است.
منتقد گربه نیست که بدون گزینش هر ته مانده ی غذایی را ببلعد و آخر سر پنجه به هر عامل خیری بکشد.
منتقد شیر است که گزینش میکند که بین گله مبادا جوانی را بزند که اجازه حیات دارد و کار اولش میباشد.پیری را میزند که ژست انتلکتیش هم برای هم نسلانش مخدر است هم برای پیرامونش...
از جایی شروع میکند که لذیذ باشد و همین که سیر،دست میشوید تا کفتارها و کرکس ها هم قوت لایموت داشته باشند.
منتقد شیر است که حتی اگر فرزند خود به فرم نرسیده باشد،اجازه حیات ندارد.
منتقد سلطان انسان های وحشی است.
دیگران هم اگر به او احترام میگذارند از ارادتشان نیست،بلکه میترسند مچشان بازشود و داخل مشتشان پوشالی از کاه باشد.
منتقد غذای خود را رها میکند و ادامه حیات،
باتمیزکردن دندانهایش گنجشگ کوچک هم به نقدی میرسد.
منتقد شیر است و سازش ناپذیر و اگر بنا باشد با فیل هم میجنگد.
منتقد دوزیست نیست،با مخاطبش رو بازی میکند و تکلیفش با خود و جهان و مخاطبش روشن.
میغرد ولی برای هیجان نیست بلکه از اصالت.
سازش نمیپذیرد که خرس سیرک باشد و به خار چندرغاز حقوق از آتش بپرد،اگر ازآتش هم پرید،لذت زیست اوست و اصالتش که نمیترسد.نه میمون جشنواره های جهانی باشد.
منتقد شیر است و اول حمله میکند.نه اینکه صبر کند بقیه بدرند و نشخوار بقیه را با ژست انتلکتی ارائه کند.
منتقد کنار نمی آید.
منتقد مار نیست که خارج از بازی طعمه اش را زهر زند یا پیتون وار مچاله اش کند و بعد از یک ماه زجرکش،هضم کند.
منتقد شیر است و رگ حیات فیلم را میزند.
منتقد شیر است.
منتقد سلطان جنگل انسانهاست.

  • محسن بدرقه

نقد شناخت عیار اثر هنری میباشد.
منتقد سکه ی قلابی را از سکه طلا میشناسد.
نقد نو و مدرنیستی بازبینی پیرنگ و تفسیر و از این قبیل مفاهیم نیست.
نقد عوامل اخلال را میبیند و اگر این عوامل آنقدر بسیار باشند که مخل هنر باشند,دیگر هنری اتفاق نیافتاده است.
بلکه شعبده و شامورتی ست.
در این دنیا که جنس اصل از قلابی به سختی شناخته میشود.کار منتقد مانند فردی است که نقاشی های داوینچی را از کپی های آن باز میشناسد.درصورتیکه شاید افرادی که متخصص نباشند؛نقاشی کپی را بهتر بدانند و تشخیص قلابی بودن آن به ذهنشان خطور هم نکند.
منتقد با ممارست و زیست در هنر سینما؛فیلم اصل و قلابی را میشناسد.
پس وقتی این فیلم فیک است دیگر لازم به تفسیر و ریویو و توضیح ندارد.اثری ست که تلاش کرده که اصل شود ولی عقیم مانده و در بین راه...
منتقد فردیت خود را زیر پاگذاشته و زیبایی شناسی را ملاک خود قرار میدهد.
هر انسانی روبروی اثر هنری عکس العملی دارد.حسی دارد.کمال نقد فرمولیزه نمودن این حس هاست.
منتقد ابتدا اثر را محک میزند و سپس حس پدید آمده را.
اگر حس قلابی باشد و مخاطب درگیر شعبده باشد که هیچ.اما اگر حس راستین باشد به خود اثر رجوع کرده و حس خویش را با عقلانیت خویش به فرمول تبدیل میکند.
کمال نقد این است.
نکته ی حایز اهمیت برای هر نقدی این است.منتقد صرفا به اثر توجه دارد و فرا متن برایش بی اهمیت است.منتقدی که درگیر فرامتن و حاشیه است و افکار خویش را به اثر منگنه میکند؛مسیر نقد را اشتباه رفته و درکی از زیبایی شناسی ندارد.
نقد فیلم از خود فیلم برمیخیزد و نگاه ژورنالیستی به فیلم لطمه به اثر بلکه هنر سینما میزند.
اگر فیلم هارمونی فرمی داشته باشد و اثر به زبان سینما استوار شده باشد.منتقد میتواند نقد بگوید و بنویسد و با تشخیص های عوامل اخلال به ما بگوید که چقدر هنرمند در آفرینش اثری زیبایی شناسانه موفق بوده است.
کارگردانی که تکنیک زده است و درگیر ادا و اطوار تکنیک است هنرمند نیست.اپراتوریست که بهتر است تیزر و کلیپ بسازد.
هنر زمانی شکل میگیرد که مخاطب نگوید عجب تراک خوبی یا عجب رنگبندی بلکه درگیر و مجذوب کل اثر شود و اثر را به سان یک سیستم و کلیت دریافت نماید.
فیلمی خوب است که تکنیک های آن به فرم رسیده باشند و دیده نشود و تو ذوق انسان نزند.
هیچکاک هنرمند است که با دیدن فیلمهایش درگیر فیلم هستیم تا ادا و اطوار تکنیک.
هنرمندی که در سینما فعالیت میکند باید ابتدا مدیوم سینما را بشناسد.
سینما سرگرمی است که در پس سرگرمی هنر زاییده میشود.
سینما با رمان داستان و تیاتر فرق دارد.کمال سینما این است که برای هر مفهومی ما به ازای تصویر استفاده شود.سینما جای مقاله گفتن و انتلکت بازی و شامورتی بازی نیست.
سینما جای سخن سرایی و خودنمایی نیست.
سینما هنر است و هنری که به فرم رسیده.
بهترین مثالی که میتوان برای به فرم رسیدن در سینما زد هیچکاک است و بهترین فیلم سرگیجه.
هیچکاک در سرگیجه به فرم رسیده.هیچکاک مفهوم سرگیجه را با ما به ازای تصویر به فرم رسانده و خلق هنر نموده است.
هیچکاک با زوم به جلو و تراک به عقب مفهوم سرگیجه خلق نموده است و با تصویر به فرم رسیده هنر خلق نموده است.
او از تکنیک استفاده میکند و آن را به فرم میرساند و حس سرگیجه را در ما بوجود می آورد.
ما هم با جمیز استوارت به تجربه ای زیستی از سرگیجه میرویم و اینجا کمال سینما و کمال هنر است

  • محسن بدرقه