طعم نقد

تحلیل سینما و ادبیات

طعم نقد

تحلیل سینما و ادبیات

محسن بدرقه

چهارم شخص مجهول!

کپی برداری بدون من ممنوع!

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با موضوع «سینما :: یادداشت» ثبت شده است

زیست فقط زندگی نیست بلکه اعم از زندگیست،اراده معطوف به انتخاب در تضاد.تضاد این و ان،این و انی که شاید خیر و شر هم نباشند.تصمیم لحظه در موقعیت تضاد و چند راهی.و بعد از اتخاذ تصمیم تجربه میشود و ته نشین تجربه زیست را به بار مینشاند.و البته تصمیم ناخویش خواسته،نه تصمیم خویش خواسته ای که نکبت ادا و شامورتی را به دوش کشیده باشد.لحظه ای که در دیالکتیک با موقعیت،تصمیمی اتخاذ میگردد که منجر به اتفاقی میگردد.و فرد در لحظه تصمیم هیچ درکی نسبت به اتفاق نداشته و نمیداند واپس این تصمیم چه سرنوشتی انتظارش را میکشد.و فرم از دل این زیست منجر به تجربه می آید.و اگر شخص در لحظه ی تصمیم چرتکه بیاندازد و اینده اندیش باشد،زیستش منجر به ادا و اطواری میگردد که نه تنها تجربه ای از دلش حاصل نمیگردد بلکه خرده انتلکتی میشود احساساتی که نه از احساس سرش میشود و نه از عقلانیت.زیست فقط احساس است و البته نه احساسات.احساس شخص در قبل و بعد اتخاذ تصمیم.حس پسین لحظه و واپس لحظه.و هنرمندی که بدون زیست خلقی داشته باشد یا هیجان است یا خلجان.هنرمندی که درک درستی از زیست و تجربه ندارد،قهرمانی را در موقعیتی انفعال قرار میدهد و و منفعلی را در موقعیتی اسطوره ای.درک درست از لحظه پلان مورد نظر را خلق میکند و اگر درک درست باشد لازم نیست متوسل لحظاتی هیستیریک شود تا حس را خلق کند،با یک پلان ایستا هم میتواند.و اینجاست که فرد بدون زیست وارد دنیای خلق میگردد و درک درستی از دیالکتیک شخصیت با موقعیت ندارد و چیزی که خروجی او میگردد،اثریست الکن و غیر قابل باور..

فردی که عاشق نشده است و هربار که عشق به سراغش آمده با چرتکه عقلانیت حسش را فروخرده و پس زده است،آیا میتواند عشق خلق کند و اینجاست که باید ذرک کنیم که عشق از دو فرد زاییده میگردد،عاشق رنجور و معشوق مهجور.البته که اگر فرد در تمام مسیر زندگی اش عاقلانه رفتار کرده باشد شاید زیست معنا یابد،اما منظور و نکته جاییست که فرد به جای برون ریزی احساس و عدم سانسور خویشتنش دست به خود سانسوری میزند تا آبرویی دست و پا کند.مصلحت اندیشان از درک زیست و درک فرم غافلند و ره به جایی نمیبرند.انسانی که میدرد و میغرد و نمیهراسد و حس خودش پراهمیت ترین عنصر در اتخاذ تصمیمش در لحظه ی تصمیم است میتواند صاحب تجربه ی زیستی منحصربه فرد خویشتنش گردد.و در پس این تجربه فرم خلق میگردد که منحصر به فرد هنرمند است و منحصر به فرد خلق اثر.

خام اندیشیست که فردی خویش خواسته بتواند زیست کند،تصمیم بگیرد که عاشق شود،تصمیم بگیرد کاری انجام بدهد که تجربه اش گردد.زیست و تجربه در خویش ناخواستنست.خود شخص ناخواسته در مسیر گردباد تصمیم قرار میگیرد ولی تصمیمش از حسش خویش خواسته است.اگر خویش خواسته در لحظه قراربگیرد،منجر به ادا و اطوار و شامورتی بازی میگردد و اثرش نافرم و الکن و مولتی افتضاح.

تصمیم شخص در دیالکتیک موقعیت زیست به بار می آورد که در ته نشین شدنش تجربه حاصل میگردد که معطوف به فرم است.

  • محسن بدرقه

نقد روغن وجودت را میجود،
تا نگاه میکنی عنانت را گرفته و در قهقرایی لذت بخش میکشد...
قهقرایی در مطلق بودن،
گفته بودم منتقد شیر است.
منتقد مضحکه خودش هم نیست چه برسد...
آداب نقد جزو آداب و ادب ریاکارانه ی بورژوا نیست،آداب مصلح اندیشانه نیست،آداب نقد است.
در نقد ادب معنا ندارد و آشنایی معنا،
دوست او فقط هنر است و دشمنش غیر هنر،
دوست و نزدیک نداریم.
همه بد و گند هستند مگر خلافش ثابت شود...
اثر بد است مگر اینکه خلافش ثابت شود...
و این چند وقت احساس میکنم چقدر کم خلافش ثابت میشود.
نقد از خود آدم و زیستش شکل میگیرد،
نقد بازیچه دست شارلاتان واقعی و مجازی نیست.

  • محسن بدرقه

ابتدا جا دارد خسته نباشیدی جانانه نثارتان کنم،
واقعا درآوردن مجله ای حتی الکترونیک کاری بسیار دشوار و ستایش برانگیز است،شاید در ابتدای این مسیر هستید،شما و همکارانتان،ولی میدانم تا اینجا هم زحمات بسیاری را گردن نهادید.برایتان بهترین آرزوها را داشته و دارم،
اما:
چرا اینقدر مفلوک و لنگ در هوا،نقدهای پراکنده که هیچ نظریه ای را جانب داری نمیکند،آیا سینما دوست هستید؟خوب هنری ندارید،ما همه سینه چاک سینماییم.
برای ارتقای سطح مخاطب و بهتر فهمیدن این پدیده ی مدرن تلاش میکنید؟ آخر چگونه؟ چرا هیچ متد منسجمی یا نقشه ی واضحی از این سه شماره نمی یابم،آخرینتان هم معرکه ست،ربط بادیگارد و آینه های روبرو و فیلم برنده کن؟
خشم و هیاهو و سه میمون؟
بهتر نیست مقداری منسجم تر و با خط و ربطی نظری ادامه دهید؟
آخر شما به جه نظریه ی جدیدی در سینما رسیدید و میخواهید در ورای این نقدها به آن اشاره کنید؟هرکدام از نقدهای شما که مسیر نظریه ی خود را داراست،البته اگر نظریه ای باشد!!بهتر نیست به جای پرداختن گل من گلی منسجم تر و با رویکرد و مسیر ادامه دهید؟
اگر قرار است با سینمای کلاسیک یا همان نمای دور خودتان آشنا شویم،روی یک سینما یا سینماگر کار کنید تا بعد از خواندن ده شماره از مجله شما چیزی دستمان را بگیرد،و نمای نزدیک هم همینطور.جسارتا به فیلمهای زلم زیمبو ای که تو خالی و پوشالی هستند بپردازید بهتر نیست؟ همین فیلم مزخرف از مرگ بازگشته.سینمای ایران هم همینطور، اگر بتوان لفظ سینما را به آن اطلاق نمود.فیلمهای خوبی که در این سینما ساخته شده اند و مهجورند را با نقد و بررسی به مخاطبتان معرفی کنید.فیلم چیزهایی هست که نمیدانی یا عیار 14 نمونه های خوبی از این دسته هستند.و فیلمهای کارگردانانی که بی دلیل اسمشان رشد کرده و نیاز به تیزی نقد دارند تا کمی بادشان خالی شود...
در آخر:
خواهشمندم از این لذت دیدن فیلم و بیان آن برای مخاطب دست کشیده و به نقد بپردازید.امیدوارم عرایض بنده باعث رشد مجله حضرتعالی گردد.

برای موسوی
سردبیر مجله فیلم پن

 

  • محسن بدرقه

خیلی تلاش کردم تا سر صبح خشم خود را فروخورم و حرفی بی میان نیاورم.
اما مگر میگذارد این شیر درون وجودم؟
گفته بودم منتقد شیر است.
خوب کلاس درس را شروع میکنیم.
امروز:کلاس فیلمهای نه مذهبی؛بلکه ژانرهایی با اصول اخلاقی و مذهبی:
به جای زن روسپی که یکی از بن مایه های ژانر وسترن است؛زن صیغه ای قرار میدهیم و فقط میگوییم این زن صیغه ایست و سوبژکتیوش میکنیم.
حالا کسی حق ندارد از من سوال کند که چگونه شخصیت پردازی کنیم؟
آنهارا من دیگر نمیدانم.وسط فیلم میگوییم این زن صیغه ایست.
حالا کسی حق ندارد از من بپرسد که ادبیات هم میتواند با گفتن این مسئله کار خود را پیش ببرد و حالا چه نیازی به مدیوم والایی به نان سینماست.
آنهارا من نمیدانم.فقط ریو براوو هاوارد هاکس باید خالی از آن زن بدکاره گردد و جان وین بعد از گرفتن روزه و خواندن نماز شب قدرتی کسب کند برای جنگ با اغیار و آدمهای بد و خیلی بد!!
به جای شلیک گلوله و نمایش خشونت گنگستری،باید رحم و مروت را بگسترانیم.
چرا گلوله؟
چرا شلیک؟
چرا جنگ؟
آخر مگر محبت چه چیز کم دارد؟
نشان میدهیم مایکل بعد از سوءقصد پدرش؛یک جعبه گل و شیرینی میگیرد و به سوی بارزینی میرود و ماجرا را با تاتاگلیا و بقیه پدر خوانده ها حل میکند.آن شب هم که حمله کردند و قصد قتل پدرش را داشتند؛نباید وارد بشود و بگذارد اجل اتفاق بیفتد دیگر...
حالا کسی حق ندارد سوالی در این مورد از من پرسیده و وقت کلاس را بگیرد؟
به جای چکش زدن به دست متقلب فیلم کازینو،او را به اداره تعزیرات فیلم میدهیم تا حد شرعی برآن جاری گردد!
حالا کسی حق ندارد از من سوال کند که دین والا و عمیق ما باید دستمایه مدیومی به نام سینما گردد؟
خوب از این به بعد به جای رقص در فیلم های کمدی موزیکال؛سماع عرفانی انجام میدهیم.
اشعار مولانا با ضرب و دف خوانده میشود و مرلین مونرو هم سماعی عرفانی انجام میدهد و البته باید وضو هم داشته باشد!!
حالا کسی حق ندارد از من بپرسد که آقایان بلوند را ترجیح میدهند را باید کجای دلتان بگذارید؟
(
یواشکی ببینید؛عالیست)
ضمنا به جای صحنه حاج خانم نیکول کیدمن در فیلم چشمان کاملا بسته؛یک خواهر میگذاریم با حجاب کامل و به برادران فیلم درآن مناسک بسیار خوش انگیز میگوییم:چشمهایشان را درویش کنند.و به جای آن همه دود که مشخص نبود چیست؟اسفند بسوزانند.
حالا کسی حق ندارد از من سوال کند که کجا اسفند میفروشند؟
و به جای آن خانم در فیلم منشی همه کاره یک مرد قرار میدهیم.اصلا چه معنی میدهد زن سر کار برود و آن هم روزنامه نگار.مرد می آوریم و مشکلمان حل میشود.
خوب دیدید میشود ژانرها را مذهبی کرد؟
سینما اگر یه روز با طریقتمان یکی گردد،قطعا با شریعتمان همسو نخواهد شد.شما که چپ کرده اید و حوصله نماز شب خواندن ندارید و حال مناجات،بشینید و فیلمتان را تماشا کنید،چه کار دارید عبا قبا تن سینما کنید،اصالت سینما بر هنر و سرگرمی است و هنر را چه به...چه کار دارید برای متوجیه چپ کردن خود و علاقه شدیدتان به شیرینی پای آمریکایی توجیه میکنید و اینقدر خزعبلات به قامت سینما تفمال میکنید؟ طریقت را ابژکتیو کردید،اگر با شریعتتان به تناقض خورد با چه کارمیکنید؟شروع میکنید به ماله کشیدن یا آنقدر ...دارید که اعلام کنید حرفتان مزخرف است؟
سینما میتواند به تعالی و حتی تزکیه نفس انسان سودی رساند.و بحث های گسترده و سنگینی را میطلبد که فکر نمیکنم سوادتان قد دهد.زیرا نه سینما را میشناسید نه دین را.
خواهشا با این خزعبلات افکار عموم را مشوش نکنید.این دین امام حسین داده تا به اینحا رسیده،خواهش میکنم ذلیلش نکنید.این دین هیهات من الذلت سر داده است،خودتان را زیر سایه اش نکشید و آخور نزنید.بگذارید دینمداران بزرگ از دین محافظت کنند.شما پاپ کورن بخرید و به تماشای 50 کیلو آلبالو بروید.چون نه سینما می فهمید نه دیوید لینچ بزرگ را؛تلاشی برای فهم هم نکنید،زیرا دانش پاک در دلهای ناپاک جا نمیگیرد.

  • محسن بدرقه

معنی اخلاق در این روزگار از مزخرفترین واژه هاییست که میشنوم،
یا حتی میبینم.
و افرادی که اخلاق قرقره میکند و غرولند،مضحک ترین پی او وی را نسبت به پیرامونشان دارند.دید بنده نسبت به این ادا و اطوارها و پند و اندرزها فیش آی است.
شارلاتانها
عقیم ها
اخته ها
انتلکت ها خدمت شما سلام عرض میکنم و خدمت نحیف فکر شما چنین میفرمایم که تا خون به مغزم میرسد سخن نغزم میرسد.یک تنه مسیر منحرف شده خرده انتلکتهای منحرف چپ و راست را صاف مینمایم.تا کسی جرات نکند سمت ابد و یک روز رود چه خویشتن بازانه خودش را هم سیمرغ کند و فرو کند به حلق فیلمباز(فیلمساز)...
وقتی سیبل را درست نشانه بگیرم،تند و کند ندارد،با کاتیوشا هدف را له میکنم،چون افرادی که در مقابل بنده اند یا سواد ندارند یا خرده سواد.
میگویید فیلم خوب است،خوب دلیل؟
چرا با یک تیپا در میروید و عقب نشینی...
اگر نظری دارید چرا با بشکن من نیاز به حمام پیدا میکنید؟
خوب کمتر چایی بخورید قبل کلاسهایم...
به جای این خزعبلات یکبار یا مرا بپذیرید و سرکلاسم حاضرشوید یا گورتان را...
حساب نقد،نقد است.تعارف نداد.اخلاق در نقد در بی تعارفیست،
منتقد دروغ نمیگوید،ریاکارنیست.میدرد!نه خودی را که هنرمند است بلکه انتلکت و شارلاتان را...
خوب اگر مخاطب فریب شارلاتان یا انتلکت را میل نماید،منتقد میشود:تند،خشن،بی اخلاق،چرا؟
چون مخل حس جوگیرانه مخاطب با اثرشده و مخاطب فریاد میزند:چرا مرا ازخواب بیدار کردی،میخواستم حالا حالا ها خوابیده زندگی بسپارم.مانند کودکی که اتساع شعاع ماتحت دارد.
منتقد حمله میکند،منتقد از شیر هم گذشته و کودک است،کودک دروغ نمیگویی،تعارف ندارد،حرف ازکینه نمیرند،وفقط هرچیز را که دیده نقل میکند.
عنان از کف دهندگان در جلسات من بدانید:
سینما و هنر جای انگیختن نیست بلکه برانگیختن است.
سوبژکتو نیست،اوبژکتیو است.

 

  • محسن بدرقه

سینمای کشور را به دو شاخه تقسیم کرده‌‌‌اند. اکسپریمنتال یا همان سینمای تجربه‌‌گرا و دیگری سینمای بدنه که می‌‌تواند تفریحی باشد یا هنری. حال باید دید این سینمای تجربی معنایش چیست؟ چرا فیلم‌‌ساز ساختار اصلی روایت سینمایی را تغییر می‌‌دهد و به سمت تجربه‌‌گرایی می‌‌رود؟ آیا در ایران این تمایز و گسستی که بین سینمای اصلی و سینمای تجربه‌‌گرا اتفاق افتاده خوب است یا بد؟
هنر و تجربه در ایران به شکل بدی به وجود آمد؟ زیرا افرادی سودجو پیدا شدند که توانایی ساخت فیلم ساختارمند را نداشتند پس به تعدادی ادا و اطوار (تأکیدم روی ادا و اطوار است) روی آوردند و زمانی که نتوانستند به جریان اصلی سینما راه پیدا کنند وارد جریان هنر و تجربه شدند تا اجازه نقد و بررسی را از مخاطب و منتقد بگیرند. در برابر هر نقدی بگویند: فیلم ما اکسپریمنتال است و شما نمی‌‌فهمید!
آیا اکسپریمنتال قاعده ندارد؟ اکثر افرادی که در سینمای هنر و تجربه اثر تولید می‌‌کنند می‌‌گویند: ‌نه. و این سرمنشأ توهم است. زیرا همان بی‌‌قانونی، واجد قانون است. می‌‌گوید: من به قانون اعتقاد ندارم. همین قانون (اعتقاد نداشتن) این فرد قانون می‌‌شود. سینمای هنر و تجربه آینده سینمای اکنون کشور باید باشد؛ یعنی تعدادی جوان که می‌‌توانند سینما را بفهمند آن را خلق کنند ولی وارد جرگه‌‌ای می‌‌شوند که قانون‌‌گریز است؛ بدون این‌که قانون را بدانند. مثالی از فیلم قانون‌گریز بزنم؛ فیلم «مالهالند» ساخته دیوید لینچ را می‌‌توانیم فیلم شاخصی از اکسپریمنتال بدانیم. آن فیلم هم از یک روند اصلی تابوشکنی می‌‌کند و بستری را فراهم می‌‌کند که به ‌تدریج می‌‌شود روند اصلی سینما اما اکثر فیلم‌‌های اکنون سینمای هنر و تجربه بیشتر پناهگاهی است برای دانشجویان یا افراد شکست‌ خورده تا هر ادا و اطواری را به نام این جریان به نمایش بگذارند. این کار فاجعه است و نه تنها مبنای سینمای اصلی جهان نمی‌‌شود بلکه روند اصلی سینمای ایران را هم سد می‌‌کند و مخاطب را خمیده، کسل و خسته می‌‌کند.
در دنیا هیچ‌کس نمی‌‌تواند بگوید من از فیلم جاده «مالهالند» یا امپراتوری درون لذت نبرده‌‌ام. شاید بگوید نفهمیدم اما نمی‌‌گوید لذت نبردم و تا آخر فیلم می‌‌نشیند و نگاه می‌‌کند اما اکثر فیلم‌‌های هنر و تجربه ما افزون از ده دقیقه اولش را نمی‌‌شود تحمل کرد. دوربین زبان ندارد، گریزان است، در یک فضای پرت‌‌وپلا و فاقد هارمونی می‌‌خواهند سینمای اکسپریمنتال داشته باشند اما موفق نمی‌‌شوند.
وقتی فیلم ماهی و گربه را نمی‌‌توانیم وارد روند اصلی سینما کنیم آن را وارد سینمای هنر و تجربه می‌‌کنیم و در آن سینما جایزه نیز می‌‌گیرد، چرا؟ زیرا وقتی در جریان اصلی سینما واردش کنیم فاقد استانداردهای لازم است و به کل سینما نیست؛ ادا و تکنیک است ولی وقتی وارد سینمای اکسپریمنتالش می‌‌کنیم چون خوب تکنیک استفاده کرده جایزه هم می‌‌گیرد.
یکی دیگر از آسیب‌‌های سینمای هنر و تجربه ساخت فیلم‌‌هایی هم‌چون (داره صبح می‌‌شه) است. ما وقتی فیلمی را اپیزودیک می‌‌کنیم دلیل نمی‌‌شود که اکسپریمنتال شود. فیلم‌‌ساز دارد قصه می‌‌گوید، قصه شخصیت دارد ولی این فیلم انسان‌‌هایش به درجه تیپ هم نمی‌‌رسند چه رسد به شخصیت!
این فیلم دو مشکل اساسی دارد: 1) نداشتن روایت، 2) نداشتن کارگردان. هر فردی که دوربین را روشن و خاموش کند کارگردان نیست، ما به درکی از ابتدای فیلم تا انتهای فیلم نمی‌‌رسیم. هیچ روایتی کامل و ژرف اتفاق نمی‌‌افتد و فقط تعدادی انسان را می‌‌بینیم که با الهامات بیرون از متن می‌‌توانیم آن‌‌ها را درک کنیم. حتی دوربین را هم بی‌‌دلیل سردست می‌‌گیرد که نیازی به این کار وجود ندارد. چه دلیلی دارد پدربزرگ و نوه را هنگام صرف شام با دوربین سردست ببینیم؟!
در مورد انسان‌‌های این فیلم نیز باید پرسید: آیا رنج آن‌‌ها را درک می‌‌کنیم؟ در کجا و به چه شیوه‌‌ای زندگی می‌‌کنند؟ چرایی درد آن‌‌ها چیست؟ به‌‌طورکلی این افراد کجا هستند؟ آیا داخل فیلم به این سؤال‌‌ها پاسخ داده می‌‌شود؟ آن مردی که بعد از ده سال زن سابقش را می‌‌بیند چرا آن برخورد را انجام می‌‌دهد؟ جز الهامات بیرونی از جامعه، ما با چیز دیگری مواجه نمی‌‌شویم.
یکی از مهم‌‌ترین عنصرهای فرم و خلق آفرینش هنری مقوله ایجاز و بسط است. ایجاز و بسط در تمام عناصر روایی و سبک‌ شناختی باید رعایت شود تا جهان ‌بینی فیلم‌‌ساز برای ما شکل بگیرد. در کدام قسمت برای مخاطب بسط دهیم و او بیشتر ببیند و در کدام قسمت بگذریم و مخاطب کمتر ببیند.
هر دو اگر درست رعایت شود حسی زیبایی شناسانه پر از لذتی برای مان به ارمغان می‌آورد. فیلم‌‌ساز از این ایجاز ها و بسط‌‌ها تعبیر خودش از دیده‌‌ها و جهان‌‌بینی‌‌اش را با مخاطب در میان می‌‌گذارد؛ ولی هنرمندی که به این دو مهارت استوار نباشد اشتباه بسط و ایجاز می‌دهد و جای این دو را اشتباه می‌‌کند؛ یا گزافه‌‌گو می‌‌شود و حوصله‌‌مان را سر می‌‌برد یا از قسمتی زود می‌‌گذرد و حس ما را در نطفه خفه می‌‌کند.
یکی از مهم‌ترین ایجازها، ایجاز در موضوع است. موضوع و مسئله‌‌ای که هنرمند با مخاطبش در میان می‌‌گذارد باید ایجاز داشته و پاره‌‌پاره نباشد؛ یعنی یک موضوع ولی در نهایت عمق. اگر فیلمساز یکی از اپیزودهایش را انتخاب می‌کرد و با اهتمام تمام پرداخت می‌کرد، با تمام لکنتی که داشت، از اثر کنونی‌اش بهتر بود. اگر اپیزود تلفن ادامه پیدا می‌کرد و کشمکش زن و شوهر و این دو با خانم پشت خط و نیز کشکمش درونی خودشان بسط پیدا می‌‌کرد، قابل ستایش بود. ولی آن‌‌چه در فیلم اتفاق می‌‌افتد مضحک است و کاراکترها روی مسئله‌ای بی ربط بحث می‌کنند و حرف‌هایی از فقر و ازدواج و... می‌زنند که به گیلاس‌های مشروبشان ربطی ندارد. یا قسمت زن و شوهری که بعد از ده سال همدیگر را می‌بینند. آلزایمر مادر، نویسنده تنها، مشکلات رابطه‌ی نسل جدید، طلاق، خیانت و... آیا واقعاً در یک فیلم می‌توان به تمام این موضوع‌ها سرک کشید و در آخر اثری هنری، عمیق و قابل توجه خلق نمود؟! و اصلاً چه نیازی است در 90 دقیقه این همه موضوع را در دست بگیریم و نتوانیم هیچ‌کدام را به درستی پرداخت نماییم و عمق دهیم؟ وقتی این‌گونه شهوت سرک کشیدن به موضوع‌های مختلف را داریم و ماجراجو هستیم، نه تنها هنری خلق نمی‌شود بلکه چند انسان که حتی تیپ هم نیستند را وارد دنیایی هچل هفت می‌کنیم و ... دوربین برای خودش کار می‌کند و بازیگر برای خودش و بالعکس! در صورتی‌ که فیلم در یک عدم هارمونی و جزیره جزیرگی به سر می‌برد و البته جزیره‌هایش هم حسی ندارد. فیلمساز بسیار تلاش کرده که جزیره‌هایش حسی داشته باشد، ولی آن‌ها عقیم اند و سطحی. مانند پلانی که زن و شوهر بعد از ده سال همدیگر را می‌بینند یا پلانی که همسر مرد تماس می‌گیرد و زن گوش ایستاده و رشک می‌برد. نحوه‌ی پرداخت در این موارد بسیار غیر هنرمندانه و سطحی است. حتی اگر همین حس‌ها پرداخت می‌شد در ما تأثیری شگرف می‌گذاشت. فیلمسازی که تکلیفش با خودش مشخص نیست و مسئله‌‌اش از زیستش نیست، همین می‌شود!

  • محسن بدرقه

هنر صرفا تقلید از واقعیت نیست،بلکه هنر تعبیر هنرمند از واقعیت است.تعبیراو از جهان پیرامونش و نوع نگرش و جهان بینی اش نسبت به هر پدیده!

کوبریک در چشمان کاملا بسته ازجنسیت تعبیری میکند که ذهن مخاطب متبادر به معنای واقعی آن نمیشود و درکی فراتر را تجربه میکند.در مناسکی که در آن خانه انجام پذیرفت،نگاهمان به جنسیت از نگاه روزمره فراتر میرود و حسی جدیدی راتجربه میکنیم،حسی ناشناخته و حسی بکر که منحصر به فرد کوبریک و چشمان کاملا بسته است.البته تعلیقی که صحنه دارد هم کمک دو چندانی میکند،مخاطب فکر رهانیدن تام کروز از این مخمصه است.واین نوع تعبیر تصاویر تحریک کننده را دلهره میدهد،وگاهی چندش آور.

تعبیر کوبریک از این زیست و از مناسک صرفا تقلید واقعیت نیست بلکه جهانی که او خلق میکند روابط و جنسیت آن هم با دنیای روزمره مغایر است.هنرمند با این تعبیر عمق دید و جهان بینی برای مخاطب می آفریند.

آیا عنوانی به نام سینمای دینی وجود دارد؟ یا اتصاف این موصوف اشتباه بوده و افرادی که این عنوان را به زبان می آورند.نه سینما را خوب شناخته اند نه دین را. اضافه کردن هر صفتی به این موصوف اشتباهی است.
سینمای دینی.
سینمای سیاسی
سینمای فاخر.معناگرا و قس علی هذا.

این تعابیر به سینما و دین اجحاف میکنند.

سینما هنر است.و هنر خود در کنار علم و دین و هر عنوان دیگر قرار میگیرد.که تنها موصوفی که به قامت او می نشیند.هنر زیباست هنرمند مسلمان عنوانیست که میتوان به هنرمندی که مسلمان است اطلاق نمود.

مسلمانی که اعتقاد دارد و این اعتقادش کشف و شهودی است.نه شعار و وقتی از زندگی و زیستش مسءله ای برمیخیزد و قصه و فیلم میشود.اگر به فرم برسد ناخود آگاه مسلمان بودن آن مشخص میشود.



ازو یک فیلمساز ژاپنی است که در ژاپن زیست کرده و مساله اش از زیست و زندگی او برخاسته.از فرم فیلمهای او میتوان المان های زندگی ژاپنی را استخراج کرد.بماند که ازو یکی از افرادی است که سینمای ژاپن را پرورش میدهد و ژاپن را صاحب سینمای ملی میکند.

مساله او از زندگیش برخاسته و به فرم رسیده؛او انتلکت بازی یا سخنرانی نمیکند؛مهندسی پلان سکانس نمیکند.قصه میگوید.فیلم میسازد که ابتدا سرگرم میشویم و در پس سرگرمی هنر زاییده و در پس آن مساله اش را جمعی میکند.ماراهم با مساله اش هم سو میکند. او مساله اش را به هنر منگنه نمیکند.اوفرهنگ ژاپن را به هنر منگنه نمیکند.او هنر مندی است که مساله داشته و نتوانسته نگوید و نسازد و خلق ننماید.

ولی فردی که بدون مساله گوشه ای مینشیند و خیالش این است که میتواندهنرمند باشد.خوش باور است. فردی که با چند مقاله خواندن یک جستجوی اینترنتی و ادا و اطوار تکنیکی و کلاس فیلمنامه نویسی میخواهد فیلم سفارشی بسازد.مسیر را اشتباه رفته و اثرش عقیم میماند. در هنر سفارش چه معنایی میتواند داشته باشد؟ حتی یهودی هایی افراطی که پیانیست و ...میسازند.از زیست شان برخاسته و به همین خاطر است که به فرم میرسند و میتوانند ملت خود یا دیگر ملت ها را تحت تاثیر قرار بدهند. اگر آوینی روایت فتح میسازد از زیست و اعتقادش است.نخواسته هنر را دینی کند.بلکه ناخود آگاهش در اثرش مشاهده میشود. او اهل نماز و شب زنده داری بوده و اعتقاد عمیقش و ناخود اگاه در اثرش مشاهدمیشود.





هنر تعبیر هنرمند از پدیده ای ست،نه صرفا تقلید آن.

کوبریک در قسمتی از پرتقال کوکی صرفا ماجرایی بدون دخل و تصرف روایت میکند و دوربینش ناظر است.پس هنری خلق نشده و عیاری ندارد.سکانسی که به همسر نویسنده تجاوز میشور.خود این رویداد در عالم واقع هم زجرآور است و کوبریک اینجا فقط ناظر است و روایت خود را دارد،بدون تعبیر و جهان بینی.سپس هنری خلق نشده و تقلیدی عریان است.و خود ماجرا تاثیر گذارتر از اتقاقی است که در قاب کوبریک دیده میشود.مانند اینکه از سگی مرده در حاشیه اتوبان عکس بگیریم و به دوستانمان نشان بدهیم،چون در آنها حسی ایجاد میکند،سرخود را بالا بگیریم که هنر خلق نموده ایم.بلکه اینگونه نیست،هنر حسی را در ما ایجاد میکند که در جایی دیگر تجربه ی این حس را نداریم و منحصر به فرد همین هنر و اثر است.

مخاطب با دیدن فیلم در تجربه ای زیبایی شناسانه قرار میگیرد.این تجربه ابتدا حسی زیبایی شناسانه در وجود او پدید می آورد.که قبلا تجربه اش ننموده و این حس تعادل متداول او را بهم ریخته و عدم تعادل و به هم ریختگی مخاطب را به فکر فرو میبرد.

هنرمند با فرم مارا درگیر این تجربه میکند.ما با او همراه میشویم و لحظاتی را تجربه میکنیم که ما قبل تجربه نکر ده ایم. با خلق این روایت که تجربه ای زیباشناسانه برای مخاطب خلق مینماید؛قرار نیست مفهوم خاصی را با چکش القا نماید.مقاله سرایی کند.سخنرانی کند.

هنرمند فرم را خلق میکند.مخاطب ادامه ی مسیر را میداند و از فرم فیلم به مضمون میرسد

  • محسن بدرقه

به بهانه ی اکران فیلم های کوتاه.

اگر بپذیریم یا نپذیریم سینمای کوتاه مشهد قد و قامتش همین است،نه هنری دارد نه تکنیکی.
خزعبلیسم با کمی انتلکتیسم.
و این آینه را نباید شکست،زیرا خود شکن،آیینه شکستن خطاست.
انجمن هم بدلیل نداشتن ظرفیت لازم،مجبور شده با شارلاتینیسم مافیای خانواده های مشهدی حیات خودش را حفظ کند.
فیلم ساز با قبیله ی خود در جلسه تشریف میارند و وامصیبتا اگر منتقد بگوید بالای قاب چشم شما ابروست،خاله های فیلمساز از طرفی و دایی ها و عموها هم از طرفی منتقد را ترورشخصیت میکنند و وقتی در جلسه طرفی نبستند،شروع میکنند به شایعه پراکنی و سایت نویسی در ضمینه شخصیت منتقد و شاخصه های جلسه...
مشکل از این هم بالاتر میرود که ژست اپوزیسیون نمایی هم میگیرند و پول انجمن را به تاراج میبرند.
نشان دادن این فیلمها سیلی محکمی به گوشمان است که چه نشسته ایم که سینمایمان مرده است.تمام شدیم رفت.
اگر فکری نکنیم،باید زودتر فاتحه سینمای کوتاه مشهد را قرائت کنیم.
تیپ هایی که وقتی فیلمهای زیبای برداشت نمایش داده میشد،فیلمهای از قبیل جاده نمناک،راه طبیعی،زمین و....عاروق انتلکتی میزنند که چه فیلمهای سطحی و بی ارزشی،حالا آیینه را در مقابل خودشان بگیرند و ببینند چه دژخیمی هستند.
چقدر این سینمای مشهد شبیه حمام های زنانه ی پسین روزگارمان شده،
سنگ پای چه کسی گم شده؟
دعوا سر چیست؟
حداقل وقتی خزعبلات خودتان را میبینید متنبه شوید و سعی کنی کمی با سواد پشت دوربین قرار گیرید.
هنر شهرت نمی آورد،اشتباه آمده اید.

  • محسن بدرقه